» معيار انسانيت چيست ؟
معيار انسانيت چيست ؟
بسم الله الرحمن الرحيم
گرچه وقت من خيلی گرفته است و بيش از اندازه ظرفيت و توانائيم برای خودم كارهايی درست كردهام يا شرايط بر من تحميل كرده است ، در عين حال وقتی دوستان از من تقاضای بحثی در اينجا كردند چاره ای جز اين نديدم كه موافقت بكنم برای اينكه نشستن و صحبت كردن و مسائل اسلامی را با شما دانشجويان عزيز در ميان گذاشتن برای من از مهمترين مسائل است .
ترجيح میدهم كه مسئلهای را طرح كنم كه ذهن شما را بر انگيزد تا درباره آن فكر كنيد و با يكديگ به مذاكره بپردازيم ، لذا بحث من بيشتر جنبه طرح و سئوال دارد .
موضوع بحث معيار انسانيت است يعنی میخواهيم بدانيم معيار و ميزان انسانيت چيست ؟ اگر از نظر زيست شناسی بخواهيم معيار انسانيت را بدست بدهيم ، كار ساده و آسانی است . در زيست شناسی فقط جسم انسان مطرح است . در آنجا بحث میكنند كه انسان در ميان رده های مختلف حيوانات در چه ردهای است ؟ مثلا پستاندار است و . . . بالاخره يك نوع از انواع جانداران را انسان مینامند در مقابل انواع ديگر جانداران نظير پرندگان ، خزندگان ، چارپايان ، حشرات و غيره .ولی آيا انسانيت انسان ، آنچه كه شرافت وكمال انسانی ناميده میشود به همين است ؟ در علوم انسانی میبينيم سخن از انسان كامل و انسان ناقص است ، سخن از انسان پائين افتاده و انسان مترقی و متعالی است . آن انسانی كه از نظر علوم انسانی ، از نظر علوم اخلاقی ، از نظر علوم اجتماعی ممكن است كامل باشد و ممكن است ناقص ، قابل ستايش و تقدير وتكريم باشد و يا بهيچ وجه قابل ستايش وتعظيم نباشد بلكه شايسته تحقير باشد ، كدام انسان است ؟ معيار انسانيت چيست و در كجاست ؟
اين چگونه است كه ميان مثلا چمبه ولومومبا فرق میگذاريم ؟ در چه چيز آنها فرق میگذاريم ؟ چه چيز ، يكی را انسان منحط قابل نكوهش و حتی مستحق اعدام قرار داده است و ديگری را انسانی قابل ستايش ، بااينكه از
جنبه های زيست شناسی اگر هر دو را كالبد شكافی كنند شبيه يكديگرند حتی جهازات روانيشان هم شبيه يكديگر است . هر دو دارای قلب ، سلسله اعصاب ، كبد ، كليه ، ماهيچهها ، معده و . . . هستند وچه بسا كه اعضای بدن انسان قابل نكوهش از اعضای بدن انسان متعالی بهتر كار كند . پس چه چيز در اين است و چه چيز در آن كه باعث تفاوت ايندو شده است ؟ اين همان مسئله بسيار بسيار مهمی است كه از قديم در علوم انسانی و نيز در اديان ومذاهب مطرح بوده است . مثلا قرآن انسانهايی را برتر و بالاتر ازفرشته و شايسته مسجوديت ملائك میداند چنانكه میگويد ما به فرشتگان گفتيم به آدم سجده كنيد . ولی در مورد انسانهايی نيز میگويد كه چهار پايان بر اينها برتری دارند .
چه مقياسها و معيارهايی است كه اين مقدار تفاوت را به وجود آورده است ؟ اين ، حتی به دين و مذهب هم ارتباط ندارد . و حتی مسئله انسان در سطحی قرار گرفته است كه باموضوع خدا هم صد در صد بستگی ندارد ، يعنی فيلسوفان مادی جهان هم كه به خدا و دين ومذهب اعتقاد ندارند ، باز مسئله انسان و انسانيت و مسئله انسان برتر و انسان فروتر را مطرح كردهاند ، در اينجا اين سئوال مطرح میشود كه از نظر مكاتب مادی ، انسان برتر و انسان فروتر چگونه انسانهايی هستند ؟ و ملاك برتری و ملاك فروتری چيست ؟ اين سئوال بود حال ببينيم جواب چيست ؟
آيا ما میتوانيم علم را ملاك و معيار انسانيت قرار بدهيم و بگوئيم كه انسانها ازنظر زيست شناسی با يكديگر مساوی هستند ولی يك چيز هست كه اكتسابی يعنی بدست آوردنی است و با آن ميعار ، انسانيت باغير انسانيت تفاوت ميكند مرزی است ميان انسان برتر و انسان فروتر ، وآن دانش است . هر اندازهكه انسان آگاهی و دانش بيشتری پيدا كند ، انسانتر است وهر اندازه كه از علم و دانش بی بهره تر باشد ، از انسانيت بی بهره تر است، بنابر اين دانش آموز كلاس اول از كسی كه هنوز به مدرسه نرفته انسانتر است . دانش آموز كلاس دوم از دانش آموز كلاس اول انسانتر است و همينطور . . . در دوره دانشگاه هم دانشجويی كه سال آخر را طی میكند از دانشجويی كه سال ماقبل آخر را طی میكند انسانتر است . در ميانعلما و دانشمندان نيز هر كدام كه معلوماتش بيشتر است انسانتر است . آيا اينكه علم و دانش معيار انسانيت است و تنها معيار هم هست ، میتواند مورد
قبول واقع شود ؟ آيا شما ، انسانها را بر اساس دانششان ستايش يا نكوهش میكنيد ؟
من گمان نمیكنم كه تنها علم و دانش معيار انسانيت باشد وهر كه عالمتر است ، انسانتر میباشد . با اين مقياس بايد بگوئيم كه در زمان ما اينشتن كه از همه دانشمندان عالم شهرتش بيشتر است و واقعا هم شايد از همه دانشمندان عالم ، عالمتر بود انسانترين انسانهای زمان ما بوده است .
نظريه ديگر اينست كه انسانيت به دانش نيست دانش البته شرطی است برای انسانيت . آگاهی و باخبر بودن ، روشن بودن به جهان ، به خود و به اجتماع را نمیشود نفی كرد اما اين مسلما كافی نيست . اگر هم دخالتی دارد ، يكی از پايههای انسانيت است . تازه در اصل پايه بودنش هم حرف است كه بعد عرض میكنم . اين نظريه میگويد انسانيت به خلق و خوی است نه به دانش . خلق وخوی يك مسئله است وآگاهی مسئله ديگر . ممكن است انسان آگاه و دانا باشد و همه چيز را بداند ولی خلق وخوی او ، خلق وخوی انسانی نباشد بلكه خلق وخوی حيوانی باشد . چطور ؟ مثلا يك حيوان از نظر خلق و
خوی تابع غرائزی است كه با آن غرائز آفريده شده است . جبر غرائز بر او حكومت ميكند . يعنی در مقابل غريزه اش يك اراده حاكم ندارد وحتی او همان غريزه خودش است و غير از غريزه چيزی نيست . اگر میگوئيم سگ يك حيوان درنده و در عين حال باوفاست درندگی و وفا برای اين حيوان غريزه است . اگر میگوئيم مورچه يك حيوان حريص يا مال انديشه است ، حرص يامال انديشی برای اين حيوان يك غريزه است . جبر غريزه بر او حكومت ميكند و بس . انسانهايی در جهان هستند كه همان خلق و خوی حيوان را دارند يا به عبارت ديگر همان خلق وخوی اولی طبيعی را دارند ، خودشانرا بر اساس طرح انسانی نساختهاند ، خودشانرا تربيت نكردهاند ، انسان طبيعی هستند ، يك انسان صد در صد موافق طبيعت ، انسانی كه در درون خودش محكوم طبيعت خودش است . علم او چطور ؟ علم ، آگاهی و چراغ است . او در حالی كه محكوم طبيعتش است ، چراغ علم را در دست دارد . آنوقت تفاوتش با حيوان در اين جهت میشود كه شعاع آگاهی حيوان برای تأمين غرائزش ضعيف ومحدود به زمان و مكان خودش است ولی آگاهی به انسان قدرت میدهد به طوری كه بر زمان گذشته اطلاع پيدا میكند ، زمان آينده را پيش بينی میكند ، از منطقه خودش خارج میشود و به منطقههای ديگر میرود تا آنجا كه از كره خودش هم خارج میشود و به كره ديگر میرود . ولی مسئله خلق وخوی يك امر ديگر است ، غير از مسئله آگاهی است . به عبارت ديگر آگاهی به آموزشهای انسان ارتباط پيدا میكند وخلق و خوی به پرورشهای انسان .
اگر بخواهند به انسان آگاهی بدهند بايد اورا آموزش بدهند و اگر بخواهند به انسان خلق و خوی خاص بدهند ، بايد او را همانگونه تربيت كنند ، عادت و پرورش دهند واين يك سلسله عوامل غير از عامل آموزش میخواهد به اين معنی كه عامل آموزش ، شرط پرورش هست ولی شرط لازم است نه شرط كافی . نظريه اول كه معيار انسانيت را تنها دانش میدانست خيال نمیكنم كه چندان قابل باشد بعد عرض میكنم كه چه اشخاصی همين نظريه را دنبال كردهاند . ولی نظريه دوم كه سراغ خلق و خيو میرود طرفداران بيشتری دارد . اما تازه اين مسئله مطرح است كه كدام خلق وخوی معيار انسانيت است . در اينجا هم چند نظريه است . يكی اينكه آن خوئی كه معيار انسانيت است ، محبت است ، انساندوستی است وما در همه خويهای خوب ديگر ، محبت است . پس اگر كسی خلق و خويش بر اساس انساندوستی بود وانساندوست بود انسان است . به سرنوشت ديگران همانقدر انديشيدن كه به سر نوشت خود و بلكه به سرنوشت ديگران بيشتر از سرنوشت خود انديشيدن . در منطق دين ، اسم اين را ايثار میگذارد . در كتابی نوشته بود : يك دستور كه در تمام اديان جهان يافت میشود اينست ، برای ديگران همان را دوست بدار كه برای خود دوست ميداری و برای ديگران همان را مپسند كه برای خود نمیپسندی .در احاديث ما به اين عبارت است :
« احبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها » ، برای ديگری همانرا بخواه كه برای خود میخواهی و برای او همان را نپسند كه برای خود نمیپسندی . اين منطق ، منطق محبت است . چنانكه میدانيد در مكتب هند و هم در مكتب مسيحيت روی كلمه محبت زياد تكيه میشود . میگويند در همه موارد محبت كنيد ، اصلا غير از محبت مسئله ديگری مطرح نيست . البته در اين دو مكتب يك انحرافی هست ، يعنی آنها میگويند محبت ، ولی محبتی كه آنها میگويند نوعی تخدير است . خوب اين هم نظريه ای است وبعد بايد درباره آن صحبت بكنيم كه آيا محبت به تنهايی برای معيار انسانيت بودن كافی است يا نه ؟ گفتيم در نظريه خلق و خوی ، اول حرفی كه در معيار انسانيت مطرح است ، انساندوستی است . انسان اخلاقی يا انسان بالاتر ، انسان فراتر ، انسانی است كه انساندوست باشد . با اين معيار يك مقدار از مشكلاتمان حل میشود. ما چرا علی ( ع ) را يك انسان كامل ميدانيم ؟ برای اينكه درد اجتماع راحس ميكرده ، برای اينكه " من " اوتبديل به " ما " شده بود . برای اينكه " خود ) ] ؟ او خودی بود كه همه انسانها را جذب میكرد . او به صورت يك فرد مجزا از انسان های ديگر نبود بلكه واقعا خودش را به منزله يك عنصر ، يك انگشت ، يك عصب در يك بدن احساس میكرد كه وقتی ناراحتی ای در يك جای بدن پيدا میشود اين عضو نا آرام و بی قرار میگردد . و اين سخن اصلا مال خود اوست ، اين تعبيرات مال خود اوست . قبل از اينكه در قرن بيستم ، فلسفه های او ما نيستی اين حرفها را بياورند علی ( ع ) اينها را گفته است ، وقتی كه خبردار میشود كه عامل او ، فرمانداری كه از ناحيه او منصوب است در يك مهمانی شركت كرده است نامه عتاب آميزی به او مینويسد كه در نهج البلاغه هست . حال چه مهمانی ای بوده است ؟ آياآن فرماندار در مهمانی ای شركت كرده بوده كه در سر سفره آن مشروب بوده است ؟ نه . در آنجا قمار بوده ؟ نه . در آنجا مثلا زنهائی را آورده و رقصانده بودند ؟ نه . در آنجا كار حرام ديگری انجام داده بودند ؟ نه . پس چرا آن مهمانی مورد ملامت قرار میگيرد ونامه تند نوشته میشود ؟ میگويد : « و ما ظننت انك تجيب الی طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو » گناه فرماندارش اين بوده كه بر سر سفرهای شركت كرده است كه صرفا اشرافی بوده ، يعنی طبقه اغنيا در در آنجا شركت داشته و فقرا محروم بوده اند . علی عليه السلام میگويد : من باور نمیكردم كه فرماندار من ، نماينده من پای در مجلسی بگذارد كه صرفا از اشراف تشكيل شده است . بعد راجع به خودش و زندگی خودش برای آن فرماندار شرح میدهد. درباره خود میگويد : درد مردم را از درد خودش بيشتر احساس میكرد ، درد آنها سبب شده بود كه اساسا درد خود را احساس نكند .
سخنان علی ( ع ) نشان داده كه او واقعا دانا و دانشمند وحكيم بوده است . امام علی را كه اينقدر ستايش میكنيم نه فقط به خاطر اينست كه باب علم پيغمبر بوده كه پيامبر فرمود : « انا مدينة العلم و علی بابها ». بيشتر از اين جهت ستايش میكنيم كه انسان بود ، اين ركن از انسانيت را داشت كه به سرنوشت انسانهای محروم میانديشيد ،غافل نبود ، درد ديگران را احساس ميكرد . چنانكه ساير اركان انسانيت را هم داشت .مكتب ديگر میگويد : معيار انسانيت " اراده " است ، اراده مسلط كننده انسان بر نفس خود . به عبارت ديگر معيار انسانيت ، تسلط انسان است بر خود ، بر نفس خود ، بر اعصاب خود ، بر غرائز خود ، بر شهوات خود ، به طوری كه هر كاری كه از انسان صادر میشود بحكم عقل و اراده باشد نه به حكم ميل . فرق است ميان ميل و اراده . ميل در انسان يك كشش است ، يك جاذبه است ، جنبه بيرونی دارد يعنی رابطه ای است بين انسان و شيئی خارجی كه آن شيئی انسان را به سوی خودش میكشد .
مثل آدم گرسنه كه ميل به غذا دارد ، اين ميل يك جاذبه است كه انسان را به طرف خود میكشد ، يا مثلا تمايل جنسی يك جاذبه است ، يك ميل است كه انسان را بسوی خود میكشد . حتی خواب هم همينطور است ، خواب انسان را بسوی خودش میكشاند ، انسان به سوی آن حالتی كه نامش خواب است كشيده میشود . ميل به جاه و مقام ، شهوت جاه ومقام ، انسان را به سوی خودش میكشاند و امثال اينها . ولی اراده بيشتر جنبه درونی دارد . بر عكس ميل است ، انسان را ازكشش اميال آزاد میكند . يعنی اميال را در اختيار انسان قرار ميدهد . هر طور كه اراده میكند ، كار میكند نه هر طور كه ميلش بكشد . تابع تصميم و فكر بودن غير از تابع ميل بودن است . اين ، نوعی تسلط بر اميال است .
اگر توجه كرده باشيد ، علمای اخلاق ، اخلاقيون قديم ما بيشتر تكيهشان روی مسئله اراده بوده است . اراده حاكم بر ميلهای انسان . میگفتند معيارو ميزان انسانيت ، اراده است . حيوان ،موجودی است تابع جير غريزه كه همان ميلها باشد ولی انسان موجودی است كه میتواند به حكم اراده و به حكم اختيار از جبر غريزه آزاد باشد ، میتواند اراده بكند كه بر ضد ميل خودش رفتار و عمل بكند . پس آن كسی انسان است كه بر خودش مسلط باشد و به هر اندازه كه انسان بر خودش مسلط نباشد ، از انسانيت بدور است . اين هم يك نظر است . اين هم يك معيار برای انسانيت است .
يكی دو معيار ديگر هم برای شما عرض بكنم و به عرايض خودم خاتمه بدهم . معيار ديگر برای انسانيت انسان ، آزادی است . يعنی چه ؟ يعنی انسان آن اندازه انسان است كه هيچ جبری را تحمل نكند محكوم و اسير هيچ قدرتی نباشد ، همه چيز را خودش آزادانه انتخاب كند . در مكتبهای جديد میدانيد كه روی آزادی به عنوان معياری از معيارهای انسانی ، بيشتر تكيه میشود .يعنی بهر اندازه كه فرد بتواند آزاد زيست كند ، به همان اندازه انسان است . پس آزادی معيار انسانيت است . اين نظريه چطور است ؟ آيا اين نظريه درست است يا نه ؟ اين نظريه هم مثل نظريات پيش ، هم درست است و هم نادرست . يعنی به عنوان جزئی از انسانيت انسان درست است ولی به عنوان اينكه تمام معيار انسانيت باشد ، درست نيست . از نظر اسلام ... ادامه در پست بعد
برگرفته از کتاب گفتارهای معنوی
اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری